خب ما یه عروسی عظیم در پیش داریم.. عروسی نانازه دیگهههههههههههه
بعد از ۳ سال نه ببخشید ۴ نه نه از ۸۴ تاحالا چقدر میشه؟؟؟ازون سال تاحالا این دوتا عاشق بینوا منتظر وصلن..(حالا وصل شدن یا نه من مطمئن نیستم..اما اگه یه رگه من تو تن خواهری باشه خودشو منگنه کرده چه برسه به وصل آقا این علی آقا دوماد ما سال ۸۴ اومد خاستگاری...اول که ناناز میگفت نههه..اما بعد علی مخشو زدو بهش گفت ۴ساله زیر نظرش داره و پشت انواع تیر برقا و درختا قایم شده تا ردشو بزنه یعنی من یادمه اوایل هر هفته میومد خاستگاری بعد شد ماهی یه بار..اوایل لشکر کشی میومدن اما بعد تنها اما الان ۳سال میشه که همه منتظر عروسی اینان..علی شرایط کاریش جوری نبود که بتونه نانازو ببره..که شکر خدا همت کرد و برای وسط خرداد وقت تالار گرفت حالا معضل اینه:که علی طبق معمول رفته ماموریت یه شهر دور...نزدیکای عروسیشون میاد..ناناز و هماهنگیا و خریدارم(تا حدودیشو البته)سپرده به من...ازونورم همسر بنا به اون دلیلی که میدونید ناجور چسبیده تنگ دلم..خیلی بهم عادت کرده و حسودیای بد میکنه..حتی نمیزاره ۱ساعت نمیدونم چطور بپیچونمش؟؟!!! خرید لباس و باقی چیزا هم که جای بسی غصه داره...کلا درگیرم..اما چه درگیری شیرینی!!!
|
نظر.....................یادتون نره
نظرات شما عزیزان: